سایه ی من جلد سوم به قلم زهرا باقری
پارت سی و ششم
زمان ارسال : ۱۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
- نگران نباش، اتفاقی براش نمیوفته...
حتی خودمم به حرف خودم اطمینان نداشتم، و ظاهراً مهردادم همین احساس و داشت چون به جای آروم شدن شروع کرد به شکستن قلنج انگشتاش.
حالا که سیاوش رفته بود چیزی جز سکوت و حس نمیکردیم. نه صدای پرنده و حیوونی درکار بود، نه حتی باد و خش خشی، در واقع همهجا بیش از حد ساکت به نظر میومد.
- میلاد...
- بله...
- اگه امشب همهچی ختم به خیر بشه نذری میدم!
Mobin
00بسیار عالی و جذاب ♥️